بعضی آهنگها هستن که گوش میدی میگی
“من کی زندگیمو واسه این تعریف کردم که این روش آهنگ ساخته؟

 

 

پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد. اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت.

هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون…

بعد از یک ماه پسرک مرد… وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت مادر پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد…

دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشده… دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد…

میدونی چرا گریه میکرد؟ چون تمام نامه های عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسرک میداد

 

 

روزی مردی نزد پزشک روانشناس معروف شهر خود رفت.

وقتی پزشک او را دید دلیل آمدنش را پرسید، مرد رو به پزشک کرد و از غم های بزرگی که در دل داشت برای دکتر تعریف کرد.

مرد گفت: دلم از آدم ها گرفته از دروغگویی ها، از دورویی ها، از نامردی ها، از تنهایی، از خیلی ها از…

مرد ادامه داد و گفت: از این زندگی خسته شده ام، از این دنیا بیزارم ولی نمی دانم چه باید کنم، نمی دانم غم هایم را پیش چه کسی مداوا کنم

پزشک به مرد گفت:

من کسی را می شناسم که می تواند مشکل تو را حل نماید.

به فلان سیرک برو او دلقک معروف شهر است. کسی است که همه را شاد می کند، همه را می خنداند، مطمئنم اگر پیش او بروی مشکلت حل می شود

. هیچ کسی با وجود او غمگین نخواهد بود

. مرد از پزشک تشکر کرد و در حالی که از مطب پزشک خارج می شد رو به پزشک کرد و گفت:

مشکل اینجاست که آن دلقک خود منم…

 

 

 



تاريخ : یک شنبه 30 آذر 1393برچسب:داستان های زیبا,جملات زیبا,داستان های عاشقانه, | 12:14 | نويسنده : zizi |
صفحه قبل 1 2 صفحه بعد